باران ِ من

آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

باران ِ من

درست مثل باران بودی ،

بی‌خبر می‌آمدی ،

خیلی روزها نمی‌آمدی ،

کم می‌آمدی ولی وقتی می‌آمدی؛ من، مات و مبهوت فقط به تو نگاه می‌کردم.

مثل تمام وقت‌هایی که باران می‌آمد و من، پشت پنجره محو تماشایش می‌شدم، غرق در سکوت و نگرانی!

نگرانی ِ این‌که نکند همین الان باران قطع شود ، هیچ گاه نگذاشت تا لذت بارش ِ باران را تجربه کنم ؛

درست مثل تو ...

هر وقت می‌آمدی، استرس ِ رفتنت ، تمام ِ تو را می‌پوشاند و این 140 روز ، با این‌که می‌آمدی، فقط رفتنت را می‌دیدم .

وقتی باران می‌آمد می‌رفتم تا با نوشیدن ِ یک لیوان چای، کمی آرام شوم اما همان استرس ِ همیشگی نه می‌گذاشت

گرمای ِ چای را حس کنم؛ نه طعمش را ...

تو هم که می‌آمدی می‌شد ، چند ثانیه زندگی کنم ؛

ولی باز هم همان استرس و اضطراب هیچ گاه نگذاشت تا طعم ِ واقعی ِ زندگی را بچشم .

زندگی مثل همان چایی ؛ سرد می‌شد وقتی من از چهره‌ات ؛ فقط رفتنت را می‌دیدم ...

 

+ دلیل نوشت : ای خدا به کی بگم قیافه اش مبهم ِ تو ذهنم بس که نگاش نمی کنم *:/



نظرات شما عزیزان:

هانیه
ساعت20:02---25 فروردين 1393
سلام وبت خییییلی قشنگه به منم سر بزن خوشال میشم
پاسخ: ممنون هآنیه ی ِ عزیز *:) بلیـــآ چون نشآن از فرفره مو داره ، قشنگهــــ *:)


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در برچسب:سنجاق شده به : غافل از احوال ِ دل ِ خویشتنم !, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |